نقد فیلم ماده؛ نبرد با خود!

به گزارش مینی ست، ماده از همان زمان اولین نمایشش در جشنواره کن 2024 تبدیل به اثری جنجالی شد؛ بسیاری دوستش داشتند و بعضی هم به خاطر حجم خشونتش ملامتش کردند. این سال ها فیلم های ترسناک منتسب به زیرگونه هراس جسمانی یا Body Horror، آثار مورد علاقه کن نشینان هستند. از فیلم های درخشانی چون خام و تیتان، هر دو ساخته جولیا دوکورنائو که این دومی نخل طلا را هم ربود تا جنایات آینده ساخته دیوید کراننبرگ بزرگ، همگی به دسته فیلم های ترسناک هراس جسمانی تعلق داشتند و همه اول بار در جشنواره کن نمایش داده شدند. اما زیرگونه هراس جسمانی چیست و چرا تا به این حد بین منتقدان و برگزارکنندگان جشنواره کن هوادار دارد؟ آن هم در حالی که ژانر وحشت به شکل کلی محبوب منتقدان نیست. نقد فیلم ماده (The Substance) را با شرح مولفه ها و المان های زیرگونه هراس جسمانی شروع می کنیم.

نقد فیلم ماده؛ نبرد با خود!

هراس جسمانی یا همان Body Horror زیرگونه ای از ژانر وحشت است که با تغییرات خواسته یا ناخواسته در بدن آدمی سر و کار دارد و این تغییرات را به شکلی اغراق شده و وحشتناک به نمایش می گذارد. اگر زیرگونه هراس روانشناختی یا Psychological Horror Movies با تغییرات در روان و فکر شخصیت ها سر و کار دارد و از دل ترس های آن ها فکری ترس و وحشت بیرون می کشد، در سینمای هراس جسمانی این ترس شکل عینی تری دارد و می توان نشانه هایش را در تغییرات مداوم و گاه بی انتها بدن دید. در واقع سازندگان فیلم های این چنینی از ترس تغییر شکل بدن و بروز اتفاقات عجیب در درون آدمی به سمت نمایش پلشتی های دیگری حرکت می نمایند و فیلم هایی می سازند که راه به تفاسیر فرامتنی می دهد.

هشدار: در نقد فیلم ماده خطر لو رفتن داستان وجود دارد!

این در حالی است که زیرگونه وحشت روانشناختی سعی دارد تاثیر اتفاقات بیرونی بر روان شخصیتش را شرح دهد. اما در هراس جسمانی این تاثیر تنها به این در هم ریختگی روان منحصر نشده و می توان آن را دید و به تماشایش نشست. به این معنا که در وحشت روانشناختی قصه از بیرون وجود شخصیت شروع می شود و به درونش می رسد و در هراس جسمانی این بده و بستان دو سمت دارد و درون و بیرون مدام بر هم اثر می گذارند. پس در یک فیلم وحشت روانشناختی کارگردان باید در پی ترجمانی تصویری مناسبی برای بیان یک موضوع فکری باشد و این کار را به گونه ای انجام دهد که مخاطب از تماشای آن چه که می بیند، بترسد. اما در هراس جسمانی می توان این تجربه ترسناک فکری را خیلی زود روی بدن نمایش داد و از تغییرات جسم، به تغییرات فکر و در نهایت تغییر در محیط پیرامونی رسید.

از سوی دیگر کارگردانان این سینما از یک ترس همیشگی آدمی برای بیان حرف های خود و هم چنین ایجاد ترس در مخاطب استفاده می نمایند. همه آدم ها به نوعی با ترس از تغییر شمایل فیزیکی خود یا ترس از تغییر در بدن خود و بروز بیماری های مختلف زندگی می نمایند. برای یکی این ترس می تواند وحشت از پیر شدن و تغییر در رفتار و حالات بدن ناشی از بالا رفتن سن باشد و برای دیگری ترس دائم از یک بیماری که به شکل احساس خیانت بدن به آدمی بروز پیدا می نماید؛ به این معنا که شخص احساس می نماید بدن خودش در حال خیانت کردن به او است. بماند که بعضی از انسان ها به شکلی وسواسی با ترس از بیماری روزگار می گذرانند.

حال کارگردانان علاقه مند به هراس جسمانی از این ترس های ریشه دوانده در وجود مخاطب استفاده می نمایند تا به او تجربه ای ملموس از احساس وحشت نمایش دهند. به همین خاطر هم گاهی باید این ساب ژانر را در ارائه وحشت به مخاطب و توان ترساندنش در صدر زیرگونه های ژانر ترسناک نشاند؛ جایی بالاتر از فیلم های اسلشر یا فیلم های موسوم به خانه های جن زده که به زیرگونه وحشت فراطبیعی یا Paranormal Horror Movies تعلق دارند؛ چرا که ترس از کنش و واکنشی ملموس را به شکلی غلو شده نمایش می دهند. اما هراس جسمانی فقط این نیست و می توان با ذکر چند مثال به جنبه های دیگر آن هم رسید.

در فیلم مگس به کارگردانی دیوید کراننبرگ که باید او را بزرگترین کارگردان علاقه مند به زیرگونه هراس جسمانی دانست، دانشمندی در حین انجام یک آزمایش اشتباه می نماید و تحت تاثیر مگسی که حین آزمایش وارد دستگاهش شده، به جانوری غول پیکر تبدیل می شود که چهره ای شبیه به مگس دارد. کراننبرگ از این تغییر در حالات فیزیکی شخصیت با یک تیر چند نشان می زند؛ از یک سو به روایت دکتر فرانکشتاینی خودش می رسد و دربست پذیرفتن علم را زیر سوال می برد و از طرف دیگر با نمایش علاقه دانشمند به یک زن و همزمانی این تغییرات فیزیکی، به ترس انسان از وابستگی عاطفی می پردازد. در واقع برای او تغییر در فیزیک شخصیت به ترسش در تغییرات عاطفی اش ارتباط دارد.

یا در همین فیلم ماده ترس از تغییر فیزیک و جسم انسان به واسطه بالا رفتن سن به ترس از تبدیل شدن به دیگری و از بین رفتن هویت شخص گره می خورد. از همین جا است که کارگردان فیلم ماده یعنی خانم کورالی فارژا آن روایت فرانکشتاینی فیلم مگس را تبدیل به یک نوع روایت دکتر جکیل و آقای هاید می نماید. به این معنا که تغییر فیزیکی را رفته رفته به تغییر در هویت شخص پیوند می زند و کاری می نماید که شخصیت اصلی با هر بار تغییر در فیزیک خود، به انسان دیگری تبدیل شود که خصوصیات دیگری دارد و در نهایت به یک نوع بحران هویت برسد.

کورالی فارژا برای قابل باور کردن این موضوع احتیاج چندانی ندارد که خود را به دردسر بیاندازد. به این دلیل که با جوان شدن شخصیت محوری داستان، طبعا تا حدود بسیاری فکریتش هم تغییر می نماید. این در حالی است که یکی از نقاط ضعف قصه همین جا هویدا می شود؛ حد و مرز این تغییرات تا کجا است؛ آیا زنی که 50 سالگی را رد نموده، فقط با تغییر جسمش و تبدیل شدن به دختری 20 ساله، تا آن میزان تغییر رفتار می دهد که سوار بر اتوموبیلی کروکی جیغ و فریاد بچگانه بکشد؟ می توان تا حدود زیادی این موضوع را به قراردادی که فیلم ساز از همان ابتدا با مخاطب می بندد، توجیه کرد اما این قرارداد در این مورد خاص چندان صدق نمی نماید.

این قرارداد از همان ابتدای قصه در برابر ما قرار می گیرد؛ فیلم ساز با صدای رسا اعلام می نماید که فیلمش منطقی فانتزی دارد. این منطق فانتزی هم مبنتی بر حذف یک سری از خصوصیات جهان منطقی اطراف ما و با اغراق در مجموعه ای از خصوصیات دیگر ساخته شده است. اتفاقا کارگردان به خوبی می تواند کاری کند که این منطق جا بیفتد و قابل باور شود که اگر چنین نبود کل آن فرایند تبدیل شدن به دیگری کار نمی کرد و فیلم را به اثری هدر رفته تبدیل می کرد. اما اغراق در بعضی از تغییرات فکری به ضرر قصه تمام شده است؛ هرگاه شخصیت اصلی، ظاهر جوان ترش را به دلیل موفقیت هایش ترجیح می دهد، این اغراق کار می نماید و درست ساخته می شود اما هرگاه که به سمت و سوی دیگر می رود، کمی توی ذوق می زند.

از سوی دیگر ماده فیلمی درباره سینما هم هست. نه به این دلیل که شخصیت اصلی آن یک ستاره سینمای در حال پیر شدن و فراموشی است، بلکه به دلیل ارجاعات مختلف کارگردان به فیلم های مطرح تاریخ سینما و وام گرفتن از دیگر کارگردانان و بازیگران بزرگ. به عنوان نمونه می توان به معرفی شخصیت اصلی ماجرا اشاره نمود؛ او یک ستاره سینما است که اسکاری هم برده و حال در آستانه قدم گذاشتن به پنجاه سالگی، با وجود آنکه هنوز ظاهری فریبنده دارد و مجذوب کننده است، بنا به افول ستاره اقبالش به مجری گری برنامه های ورزشی روآورده. این موضوع دقیقا ما را به یاد جین فوندا بازیگر بزرگ هالیوود می اندازد که در دهه 1970 میلادی یکی از ستاره های نسل خودش بود و به خاطر فیلم کلوت شاهکار آلن جی پاکولا هم اسکاری دریافت کرد اما با اتمام دهه 1970 و شروع عصر دیگری در سینما و تغییر ذائقه مخاطب ستاره بختش افول کرد و به ساختن ویدئوهای ورزشی رو آورد.

در موردی دیگر تغییر شکل شخصیت اصلی از زنی در آستانه پیری به دختری جوان مخاطب را به یاد سکانسی از شاهکار استنلی کوبریک یعنی درخشش می اندازد؛ همان جا که شخصیت نویسنده آن فیلم با بازی جک نیکلسون در حمام هتل دختر جوان و زیبایی را به شکل پیرزنی از ریخت افتاده و دفرمه می بیند که دست کمی از هیولا ندارد. این ادای دین به شاهکارهای تاریخ سینما بسیار است و می توان این لیست را ادامه داد و مثلا به تغییر شکل انتهای شخصیت رسید که به شکل هیولایی کامل در آمده و مخاطب را بلافاصله به یاد هیولاهای فیلم موجود شاهکار جان کارپنتر بزرگ می اندازد که جای اندام های بدنشان به هم ریخته است.

در کنار همه این ها نمی توان داستان یک ستاره زن سینما را دید به یاد ستارگان جوانمرگ شده تاریخ نیفتاد. از ستاره ای چون مرلین مونرو که همواره با ترس از پیر شدن دست و پنجه نام می کرد تا جیمز دینی که با مرگ زودهنگامش فقط تصویر مردی جوان را در فکر سینما دوستان به جا گذاشت و به نمادی از نسل جوانان سرخورده تبدیل شد. اما فیلم ماده فقط درباره این ها نیست که اگر چنین بود، با اثری یکبار مصرف روبه رو بودیم که پس از این رمزگشایی ها نه شوری برمی انگیخت و نه هیجانی. فیلم کورالی فارژا درباره ابژه انگاری بدن زن هم هست؛ اینکه از دید جامعه مردسالار زن تا زمانی زیبا است که جوان باشد و خوش اندام. این انگاره پنداشتن بدن زن با تاکید بر چشم چرانی دوربین در بخش های مختلف قصه تاکید می شود.

از اینجا فیلم ساز بدون آنکه چندان از شخصیت فاصله بگیرد، به جامعه اطرافش می رسد و این کار را به وسیله نمایش تاثیر توقعات بی دلیل جامعه روی شخصیت نمایش می دهد. در همان ابتدای کار الیزابت یا همان شخصیت اصلی قصه متوجه می شود که دیگر به دلیل بالا رفتن سنش چندان خواستار ندارد. نماینده این جامعه مردسالار هم مردی است که الیزابت برای او کار می نماید. این مرد خیلی بی پرده و بی رحمانه این موضوع را به او می گوید و می خواهد که الیزابت را با دختری جوان تر جایگزین کند و از آنجایی که برنامه الیزابت هم به زیبایی اندام مجری اش ارتباط دارد، این موضوع برای مرد کاملا موجه جلوه می نماید.

این همان موضوعی است که زن علیه آن عصیان می نماید اما عصیانش چنان کور است که به جای آنکه معطوف به اطرافش باشد، بر بدنش متمرکز می شود. در واقع او انتقام پیر شدنش را نه از توقعات دیگران، بلکه از بدن خودش و روندی طبیعی که طی می نماید، می گیرد. پس با تماشا اولین فرصت تصمیم می گیرد روندی عکس را طی کند و جوان شود. این امر هم به خاطر حضور شرکت و تشکیلاتی ناتماشای محقق می شود؛ شرکتی که در همان اولین نمای فیلم خیلی زودتر از معرفی شخصیت ها با نمایش تبدیل شدن یک زرده تخم مرغ به دو زرده با تزریق یک ماده به آن، اعلام وجود می نماید. اما موضوع اینجا است که این کار بهایی دارد که زن باید بپردازد. این بها هم دردی فیزیکی دارد و هم از عمر زن می کاهد و به ازای هر هفته ای که در بدن جوان تر خود بگذراند، فرصت یک هفته زیستن را از دست خواهد داد. تا اینجا الیزابت هیچ مسئله ای ندارد و این معامله را معامله ای سودآور می بیند؛ چرا که آن هفته از دست رفته را در یک بدن جوان تر سپری می نماید.

اما مشکل اینجا است که هزینه این تغییر روز به روز بیشتر می شود. دلیلش هم به زیاده خواهی ذاتی آدمی و البته ساز و کار پیش رفتن این جهان ارتباط دارد. جهانی اطراف ما هیچ گاه به کسی اجازه نمی دهد که کسی یک هفته حضور داشته باشد و هفته ای دیگر غیبش بزند. این جهان توجه تام و تمام آدمی را می خواهد. این دقیقا همان چیزی است که زن متوجهش نیست. پس از کسب موفقیت با بدن تازه و رفت و برگشت های چندباره بین دو جسم به شکل یک هفته در میان، این جهان از زن جوان تر می خواهد که وقتش را تمام وقت در اختیارش بگذارد، در غیر این صورت حذف خواهد شد. تراژدی قصه هم در همین نقطه اوج می گیرد و جسم پیرتر دیگر نه یک شخصیت با هویت تعیین بلکه به کیسه ای از گوشت و خون تبدیل می شود که فقط می تواند منبع تغذیه جسم جوان باشد.

به طور همزمان تراژدی در نقطه دیگری هم شکل می گیرد؛ الیزابت با پذیرش جسم جوان تر که نامش سو است، متوجه نیست که در واقع کسی سو را برای خودش که همان الیزابت است، نمی خواهد و همه زیبایی اش را طلب می نمایند. همه دوست دارند که سو را ببینند و نه او را و همین هم موجبات حسادتش به این نسخه جوان تر را فراهم می نماید. در چنین چارچوبی ذره ذره سو نه بخشی از وجودش، بلکه به رقیبی تبدیل می شود که نه تنها ذره ذره ریشه وجودش را می مکد، بلکه با نادیده گرفتنش تمام موجودیتش را منکر می شود. چرا که سو از جایی به بعد به طور کامل هویت دیگری می سازد که هیچ ارتباطی به الیزابت ندارد و تنها اشاره اش به الیزابت در حد شیوه خداحافظی اش در انتهای برنامه ها باقی می ماند. غم انگیز این که جامعه هم خیلی زود الیزابت را فراموش می نماید و به رغم غیبت بسیار طولانی اش حتی همسایه مردش هم متوجه رفتنش نمی شود.

ماده فیلم ترسناک و خشنی است. فیلم ساز هیچ ابایی از نمایش خشونت و خونریزی ندارد. بخش عظیمی از این خشونت به شکل نمایش اتفاقی است که شخصیت اصلی علیه بدن خودش اعمال می نماید. سکانس هایی که فیلم ساز بی واسطه به نمایش باز و بسته شدن بدن زن و بیرون ریختن دل و روده اش می پردازد، هر مخاطبی را می تواند پس بزند و کاری کند که چشمانش را بدزدد، مگر اینکه مانند نگارنده به تماشای فیلم های ترسناک علاقه داشته باشد. اما اوج نمایش این خشونت و خونریزی در فصل نهایی شکل می گیرد؛ همان جایی که الیزابت تصمیم به انتقام از جامعه خودخواه می گیرد. او این کار را دوباره با بدنش انجام می دهد. در این فصل الیزابت/ سو دیگر انسانی طبیعی نیست. هم جسمش به طور کامل تغییر شکل داده و هم فکرش بازتر شده و حال می فهمد که همه او را به خاطر زیبایی اش ستایش می نمایند.

پس با پاشیدن خون و کریه کردن چهره مردم خود واقعی آن ها را نمایان می نماید. در جایی همان ابتدای فیلم وقتی ستاره منقش به نام الیزابت اسپارکل (که همین نام خانوادگی به معنای درخشش مفهموم خاصی را منتقل می نماید و به معنای تمنای همیشگی شخصیت اصلی برای قرار گرفتن در مرکز توجهات است) کمی ترک برمی دارد و گذر ایام را نمایش می دهد، جوانی ظرف غذایش را روی این ستاره موزاییکی می اندازد و سس موجود در غذا آن را به رنگ سرخ در می آورد. در انتها فیلم ساز دوباره به همین سرخ شدن ستاره بازمی شود. اما این بار دلیل سرخ شدن آن خون خود الیزابت اسپارکل است. دردآور اینکه فردای آن گویی هیچ اتفاقی نیفتاده، کسی آن را پاک می نماید. پس فیلم ساز با صدای بلند دوباره درونمایه اصلی فیلم خود را اعلام می نماید: جامعه هیچ اهمیتی به ستاره هایش نمی دهد و فقط آن ها را مصرف می نماید.

4

خوب

نکات مثبت

  • ادای دین به آثار سرشناس ژانر وحشت
  • کارگردانی کم نقص
  • بازی درجه یک بازیگران

نکات منفی

  • زمان طولانی فیلم بدون وجود توجیه دراماتیک

اگر بتوان ایرادی به فیلم خانم کورالی فارژا وارد دانست، فارغ از بعضی داستاک های اضافی مانند توجه به خواسته های بچگانه نسخه جوان تر شخصیت اصلی، زمان طولانی آن است. این زمان طولانی به دلیل ساختمان فیلم یا خواست قصه به وجود نیامده و توجیه دراماتیک ندارد و به دلیل تاکید بیش از میزان سازنده روی بعضی از مولفه های داستان شکل گرفته است. به عنوان نمونه می توان از نمایش پر تعداد زل زدن نسخه پیرتر زن به نسخه جوان تر روی بیلبورد روبه روی منزلش نام برد در حالی که همان دختر درون حمام دراز به دراز افتاده است. یا نمایش پر تکرار پایکوبی دخترک با تاکید های مکرر بر چشم چرانی دوربین و اطرافیان. با همان مرتبه اول نمایش این انگاره ها، مخاطب متوجه منظور فیلم ساز می شود و دیگر این تاکیدهای مداوم ضرورتی ندارد و کمی هم اذیت نماینده است؛ گویی فیلم ساز هدفش شیرفهم کردن تماشاگر است.

نمی توان نقد فیلم ماده را انتها برد و به بازی دو بازیگر اصلی فیلم که نقش نسخه های پیر و جوان زن را بازی می نمایند، اشاره نکرد. هم مارگارت کوالی در نقش دختر جوان و هم دمی مور در نقش زن پا به سن گذاشته به خوبی از پس ایفای نقش خود برآمده اند. هر دو می دانند که باید معرف چه بخشی از وجود آدمی باشند و چگونه به آن نزدیک شوند. در این میان باید برای دمی مور اعتبار بیشتری قائل شد. او هم در فصل های عصیان شخصیت و هم در بخش های درماندگی اش بینظیر است و می تواند باعث ایجاد طیف متنوعی از احساسات در مخاطب خود شود. این نکته از این منظر اهمیت دارد که ماده بسیار وابسته به بازی این دو بازیگر است و در صورت درست از کار درنیامدن یکی از این دو بخش در اثر لغزش بازیگر، کل فیلم از دست می رفت.

نقد فیلم ماده دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع خبرنگاران مگ نیست

منبع: خبرنگاران مگ

منبع: دیجیکالا مگ
انتشار: 29 مهر 1403 بروزرسانی: 29 مهر 1403 گردآورنده: miniset.ir شناسه مطلب: 2300

به "نقد فیلم ماده؛ نبرد با خود!" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "نقد فیلم ماده؛ نبرد با خود!"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید